زهرا ذاکر شاندیزی متولد ۱۳۰۱ فقط پیرترین خادم زن مسجد نبود بلکه یک راوی بزرگ اشعار آیینی هم به شمار میرفت. از کودکی ساکن محله سمزقند بود. در همین محله بزرگ شده و ازدواج کرده بود، در همین محله نیز خادم خانه امام حسن مجتبی (ع) شده بود.
او که در اوج جوانی همسرش را از دست داده بود سرپرستی ۲ فرزند را در بیست سالگی به عهده میگیرد، اما یکی از آنها جوان مرگ میشود و تنها پسرش محمد برایش باقی میماند.
مسجد قدیمی امام حسن مجتبی (ع) هم که قدمتش به سال۱۳۱۱ شمسی برمیگردد، خوب بهخاطر دارد که چه شده تا آبجیزهرا با درخواست هممحلهایها خادم مسجد شد.
از زمانی که هنوز مسجد امام حسن مجتبی (ع) در محله سمزقند چارچوبش به درستی ساخته نشده بود و اهالی محله برای مراسمهای سینهزنی و عزاداری در ایام محرم در آن جمع میشدند، آبجی زهرا به مسجد میرفت و با کامل شدن ساخت مسجد بود که نمازش را در مسجد اقامه میکرد.
او که خانوادهای قرآنی و مذهبی داشت، میگفت مادربزرگش تا هفت پشت، همه فرزندان خود را هنگام تولد و در هر مرحلهای از زندگی از زیر قرآن رد کرده بود و همین خانواده مقید به قرآن و نماز باعث میشود تا از کودکی برای اقامه نماز به مسجد برود.
رفت و آمد هر روز او به مسجد باعث میشود میان اهالی سرشناس شود. جدا از رفتن به مسجد از همان سالهای اول همه اهالی محله او را فردی مورد اعتماد میدانستند و روی حرف او حرفی نمیزدند و همه در مراسم اصلی و مهم خود از آبجی زهرا به عنوان زنی باتجربه دعوت میکردند یعنی یک آبجی زهرا بود و یک محله.
او که در هر برو و بیایی در محله معتمد مردم بود و واسطه وصلت و کارهای خیر میشد به اصرار اهالی قبول میکند تا خادم مسجد شود. بیش از ۷۰ سال از روزی که خادمی مسجد را قبول کرده است، میگذرد و دلیل اصلی قبول کردن این خادمی را تنها در ارادتی که به امام حسن مجتبی (ع) داشته است، میدانست.
با وجودی که زنی تنها بود، اما در کارهای خادمی از هیچ چیز کم نمیگذاشت به عنوان مثال در زمستانهای دهه ۳۰ که برف شدید راهبندان ایجاد میکرد و مردم برای گذر از خیابانها باید تونلی حفر میکردند، او به تنهایی به بالای پشت بام مسجد میرفت و برفها را پارو میزد و سپس مسیر رفت و آمد نمازگزاران در کوچه را باز میکرد تا مشکلی برای آمدن آنها به مسجد نباشد.
حتی زمانی که پا به سن گذاشت و پا درد به سراغش آمد باز هم دوست داشت تا تمام کارهای مسجد را خودش انجام دهد. نزدیک به نماز قبل از اینکه نمازگزاران بخواهند بیایند، بلندگو و رحلهای قرآن را آماده میکرد و کار خادمی را به کسی نمیسپرد.
در همان یکی، دو ساعتی که با آبجی زهرا همنشین بودیم، از روزهایی که مردم از راههای دور نذریهای خود را به مسجد امام حسن مجتبی (ع) میآوردند برایمان گفت و اینکه لذتبخشترین هدیهای که تا به حال گرفته از همین خادمی مسجد بوده که آن هم خود ماجرایی بوده است از اینکه با وجودی که پایش یاری رفتن نداشته است، اما خانمی روز بعد از مراسم تقدیر هدیه خادمان پیشکسوت او را به مسجد میآورد.
با وجودی که بیشتر روزهای زندگی آبجی زهرا در مسجد امام حسن مجتبی (ع) گذشت و آرزویش این بود که در همین خانه بمیرد، اما در یک سال آخر عمرش به بیماری آلزایمر دچار میشود و با پسرش زندگی میکند.
هرچند که آبجی زهرا در این یک سال به دلیل بیماری دیگر کسی را به خاطر نمیآورد، اما وقتی ۱۰ روز در بخش حاد بیمارستان قائم بستری میشود و در کما به سر میبرد، اهالی محله که او را با جان و دل دوست داشتند به بالینش میروند و در کنارش قرآن میخوانند.
آرزوی آبجی زهرا که مردن در همان خانه امام حسن مجتبی (ع) بود، محقق نمیشود و او بعد از ۱۰ روز بستری بودن در بیمارستان فوت میکند. خبر فوت او برای اهالی بسیار سنگین است، تمام آنها در مراسم ترحیم آبجی زهرا شرکت میکنند، چون به نوعی نسبت به او ادای دین میکردند. روز مراسم خاکسپاری زمانی که آبجی زهرا را برای خداحافظی به مسجد و خانهاش میآورند آنقدر از مردم محله حضور داشتند که دیگر جایی برای بستگان باقی نمیماند.
یکی از اهالی قدیمی این محله از آبجی زهرا به عنوان زنی با نجابت و مادرانه یاد میکند و برایمان میگوید: همیشه آبجی زهرا را با آن صورت نورانی که داشت به خاطر میآورم.
از سفرهای که برای نوروز پهن میکرد، از روی گشادهای که داشت و اینکه هر کسی که برای عید دیدنی به خانه او میرفت چه فامیل بود و چه از همسایهها او با روی گشاده و لبخندی که همیشه بر لب داشت از میهمانش پذیرایی میکرد و فرقی نمیکرد در خانه چه دارد هر چه که داشت را برای پذیرایی میآورد و دست آخر هم با یک اسکناس ۵۰۰ تومانی نو میهمان خود را بدرقه میکرد.
زهرا ذاکر شاندیز که هفتاد سال خادم مسجد امام حسن مجتبی (ع) در کوچه قلعه سمزقند بود بهمن سال ۹۷ به رحمت خدا رفت.
* این گزار ش شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ در شماره ۳۳۱ شهرارا محله منطقه دو چاپ شده است.